when you are not,the beats of pulse are cyclone when you are not,the roar of rivers is not lucid the valleys are scribble... and I belive this sorrowful melody will be heard forever
"Life is a series of natural and spontaneous changes. Don't resist them - that only creates sorrow. Let reality be reality. Let things flow naturally forward in whatever way they like."
زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شب پره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست خبر رفتن موشک به فضا لمس تنهایی ماه فکر بوییدن گل در کره ای دیگر زندگی شستن یک بشقاب است
All the birds have flown up and gone; A lonely cloud floats leisurely by. We never tire of looking at each other Only the mountain and I. The birds have vanished down the sky. Now the last cloud drains away. We sit together, the mountain and me, until only the mountain remains.
دلم براي كسي تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي كسي تنگ است كه چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
او مردی بود از قرون گذشته یاداور اصالت زیبایی او در فضای خود چون بوی کودکی پیوسته خاطرات معصومی را بیدار می نمود او مثل یک سرود عامیانه سرشار بود ...از سادگی معشوق من انسانی بود در سرزمین عجایب زیرا با خلوص دوست می داشت ذرات زندگی ذرات خاک غمهای ادمی و یک درخت را...
شب همه شب شکسته خواب به چشمم گوش بر زنگ کاروانستم با صداهای نیم زنده ز دور هم عنان گشته هم زبان هستم. * جاده اما ز همه کس خالی است ریخته بر سر آوار آوار این منم مانده به زندان شب تیره که باز شب همه شب گوش بر زنگ کاروانستم.
14 Comments:
when you are not,the beats of pulse are cyclone
when you are not,the roar of rivers is not lucid
the valleys are scribble...
and I belive this sorrowful melody will be heard forever
"Life is a series of natural and spontaneous changes. Don't resist them - that only creates sorrow. Let reality be reality. Let things flow naturally forward in whatever way they like."
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
ناگهان
چقدر زود دیر می شود؟
مجال
بی رحمانه اندك بود و
واقعه
سخت
...نامنتظر
we leave
whether our remembrence will pass through the doors?
we cross
whether a sorrow will sit for us in the shadows?
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
All the birds have flown up and gone;
A lonely cloud floats leisurely by.
We never tire of looking at each other
Only the mountain and I.
The birds have vanished down the sky.
Now the last cloud drains away.
We sit together, the mountain and me,
until only the mountain remains.
چه دنیایی است دنیای ما
از میان اشک ها
در ان گام می نهیم
پیش از انکه ناوگان حرمان هایش را بشناسیم...
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو ، من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش می کنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم ؟
من با امید ِ مهر ِ تو پیوسته زیستم
بعد از تو
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگی ام مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان ــ آبی ست
آبی
مثل همیشه آبی
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
آبی بهانه ای است برای آسمانی بودن
آبی دلیلی است برای دریایی بودن
آبی نمادی است برای برای عادل بودن
اما چه رنگی است ، رنگ آن جهانی بودن؟
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای
! خاک
او مردی بود از قرون گذشته
یاداور اصالت زیبایی
او در فضای خود
چون بوی کودکی
پیوسته خاطرات معصومی را
بیدار می نمود
او مثل یک سرود عامیانه سرشار بود
...از سادگی
معشوق من انسانی بود در سرزمین عجایب
زیرا
با خلوص دوست می داشت
ذرات زندگی
ذرات خاک
غمهای ادمی
و یک درخت را...
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.
Post a Comment
<< Home