چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری چه بی تابانه تو را طلب می کنم بر پشت ِ سمندی گویی نو زین که قرارش نیست و فاصله تجربه یی بیهوده است بوی پیرهنت این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند. دست در کوچه و بستر حضور مانوس ِ دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یأس را رج می زند
بی نجوای ِ انگشتانت فقط و جهان از هر سلامی خالی است
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را حتی اگر نباشی ، می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
بدی های تو چه بودند جز شرم و عجز از بیان کردن جز ناله اسارت خوبی ها در این دنیایی که تا چشم کار می کند دیوار است و دیوار است و دیوار و جیره بندی افتاب ...
دیشب برای اولین بار دیدم که نام کوچکم دیگر چندان بزرگ وهیبت اور نیست! این روزها دیگر تعداد موهای سپیدم را نمی دانم گاهی برای یاد بودش از لحظه ای کوچک یک روز کامل جشن می گیرم
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را بر ان شاخ برهنه ی بی گل و برگ که داری انتظار نو بهاری ولی من این دل بی آرزو را که از شور قیامت هم نجنبد کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
زندگي سرتاسرش رنج و غم است رنج و غم با ما هميشه همدم است ما كه در دامان غم پرورده ايم ما كه آگه از پس اين پرده ايم پس چه ميخواهد ز ما اين آرزو؟ رو تو اي دل هرچه ميخواهي بگو كس نشويد زنگ غم از چهر تو دل نگيرد الفتي با مهر تو هر كسي را در جهان دردي بود چشم گريان و رخ زردي بود اين همه آه و فغان از هجر اوست شيون و داد و فغان از بهر دوست
اگر تو بازنگردی قناریان قفس قاریان غمگین را که آب خواهد داد که دانه خواهد داد ؟ اگر تو باز نگردی بهار رفته در این دشت برنمی گردد به روی شاخه گل غنچه ای نمی خندد و آن درخت خزان دیده تور سبزش را به سر نمی بندد اگر تو بازنگردی کبوتران محبت را شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد شکوفه های درختان باغ حیران را تگرگ خواهد زد اگر تو بازنگردی به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را ز نام مادر خود بیشتر صدا زده است چگ.نه با چه زبانی به او توانم گفت که برنمی گردی و او که روی تو هرگز ندیده در عمرش دگر برای همیشه تو رانخواهد دید و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم تصوری ست همیشه همیشه بی تصویر همیشه بی تعبیر اگر تو بازنگردی نهالهای جوان اسیر گلدان را کدام دست نوازشگر آب خواهد داد چه کس به جای تو آن پرده های توری را به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد اگر تو بازنگردی امید آمدنت را به گور خواهم برد و کس نمی داند که در فراق تو دیگر چگونه خواهم زیست چگونه خواهم مرد
دلم گرفته تو را در برم نمی بینم * هوای بال و پری در سرم نمی بینم * تو رفته ای و ببین چشم من سیاهی رفت * زمان تندي تب ياورم نمي بينم * جواب پرسِشِ قلبم نمی توانم داد * چرا كه طالع انگشترم نمي بينم * تو رفته اي به گمانت بدون كابوسم * هنوز شام خوشي- خاطرم نمي بينم * تو رفته ای و هنوزم نرفته ای از یاد * خیال شستن ِ این باورم نمی بینم * خمارو پرسه زنان ارزشي ندارم چون * شراب خوش اثراز ساغرم نمي بينم * سپند وار نبودم به پشت پايت چون * توان حرکت خاكسترم نمي بينم ***
تو مرا مجبور کردی یکی از ترانه های غمگین رادیو را دایم بشنوم! هرچه موج را عوض می کنم باز همان ترانه پخش میشود... این ترانه غمگین از حال و روزگارم حکایت می کند و خواننده همچنان می خواند...
در این غروب سخت پر از درد محبوب من به بدرقه من برگرد هرگز دوباره بازنخواهی گشت و من تمام شب این کوچه باغ دهکده را با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد و شکوه تو را تا صبح تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را بر ان شاخ برهنه ی بی گل و برگ که داری انتظار نو بهاری ولی من این دل بی آرزو را که از شور قیامت هم نجنبد کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
22 Comments:
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت ِ سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه یی بیهوده است
بوی پیرهنت
این جا
و اکنون
کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس ِ دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند
بی نجوای ِ انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی است
هنوز ادامه دارد
هنوز هم که هنوز است
"درد
دامنه دارد...
و اسیاب کهنه
نان
همچنان می چرخد
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
بدی های تو چه بودند
جز شرم و عجز از بیان کردن
جز ناله اسارت خوبی ها
در این دنیایی
که تا چشم کار می کند
دیوار است و دیوار است و دیوار
و جیره بندی افتاب
...
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی
جهانی عشق در من آفریدی
دریغا، با غروب نا بهنگام
مرا در دام ظلمت ها کشیدی
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ وهیبت اور نیست!
این روزها دیگر
تعداد موهای سپیدم را
نمی دانم
گاهی برای یاد بودش
از لحظه ای کوچک
یک روز کامل
جشن می گیرم
در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره دربرابر اقیانوس
درچشمهای آن همه خورشید کهکشان
عمر جهانیان
کم سو تر از حقارت یک فانوس
افسوس
دیروز
ما زندگی را
به بازی
گرفتیم
امروز
او
ما را...
و فردا؟
آن عشق که دیده گریه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو
او مصور کرد
طی یک نقاشی
اری
اری
زندگی
امید
حرکت...
زندگی را با هم چشیدیم
امید را به هم دادیم
اما
حرکت چرا به تنهایی؟...
Life comes from the soul and can connect to it...no matter where or who you are. It can make you laugh, cry, reflect, smile...
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را
بر ان شاخ برهنه ی بی گل و برگ
که داری انتظار نو بهاری
ولی من این دل بی آرزو را
که از شور قیامت هم نجنبد
کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
زندگي سرتاسرش رنج و غم است
رنج و غم با ما هميشه همدم است
ما كه در دامان غم پرورده ايم
ما كه آگه از پس اين پرده ايم
پس چه ميخواهد ز ما اين آرزو؟
رو تو اي دل هرچه ميخواهي بگو
كس نشويد زنگ غم از چهر تو
دل نگيرد الفتي با مهر تو
هر كسي را در جهان دردي بود
چشم گريان و رخ زردي بود
اين همه آه و فغان از هجر اوست
شيون و داد و فغان از بهر دوست
اگر تو بازنگردی
قناریان قفس قاریان غمگین را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردی
بهار رفته در این دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان دیده تور سبزش را به سر نمی بندد
اگر تو بازنگردی
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه های درختان باغ حیران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردی
به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بیشتر صدا زده است
چگ.نه با چه زبانی به او توانم گفت
که برنمی گردی
و او که روی تو هرگز ندیده در عمرش
دگر برای همیشه تو رانخواهد دید
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوری ست همیشه
همیشه بی تصویر
همیشه بی تعبیر
اگر تو بازنگردی
نهالهای جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد
دلم گرفته تو را در برم نمی بینم
*
هوای بال و پری در سرم نمی بینم
*
تو رفته ای و ببین چشم من سیاهی رفت
*
زمان تندي تب ياورم نمي بينم
*
جواب پرسِشِ قلبم نمی توانم داد
*
چرا كه طالع انگشترم نمي بينم
*
تو رفته اي به گمانت بدون كابوسم
*
هنوز شام خوشي- خاطرم نمي بينم
*
تو رفته ای و هنوزم نرفته ای از یاد
*
خیال شستن ِ این باورم نمی بینم
*
خمارو پرسه زنان ارزشي ندارم چون
*
شراب خوش اثراز ساغرم نمي بينم
*
سپند وار نبودم به پشت پايت چون
*
توان حرکت خاكسترم نمي بينم
***
All the birds have flown up and gone;
A lonely cloud floats leisurely by.
We never tire of looking at each other -
Only the mountain and I.
تو مرا مجبور کردی یکی از ترانه های غمگین رادیو را دایم بشنوم!
هرچه موج را عوض می کنم باز همان ترانه پخش میشود...
این ترانه غمگین از حال و روزگارم
حکایت می کند
و
خواننده همچنان می خواند...
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را؟
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
چشم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را
بالاي خود در آينـﮥ چشم من ببين
تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خواهم شبي نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را
زيبا شود به كارگِه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
در این غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
و من تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را بر ان شاخ برهنه ی بی گل و برگ که داری انتظار نو بهاری ولی من این دل بی آرزو را که از شور قیامت هم نجنبد کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
Post a Comment
<< Home