Simple

Thursday, January 21

!اما تو باور نکن

نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
!اما تو باور نکن

24 Comments:

Anonymous lena said...

نامه ای به دیروز -
چه خیال انگیز و جانبخش است
« اینجا نبودن » !

Thu Jan 21, 01:53:00 am 2010  
Anonymous lena said...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی


انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

This photo is amazing!!

Thu Jan 21, 02:00:00 am 2010  
Anonymous blue said...

خورشيد سر نهاد به بالين كوهسار

آهنگ خواب داشت

تا آيد آن سوار

دشتي سپاه چشم براهش در انتظار

***

ناگاه

برخاست گرد راه

از دور دست دشت ميان غبار راه

آمد سوي سپاه

يك اسب بيقرار

يك اسب بي سوار

Thu Jan 21, 02:14:00 am 2010  
Anonymous lena said...

لیک از دریا چو مرغان پر کشند
روی پلها بامها مرداب ها
می دوم پای برهنه
من
دنبالشان

Thu Jan 21, 02:25:00 am 2010  
Anonymous blue said...

مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

Thu Jan 21, 04:37:00 am 2010  
Anonymous lena said...

دور از رخ تو دم بدم از گوشه ء چشمم
سيلاب سرشك آمد و طوفان بلا رفت

از پاى فتاديم چو آمد غم هجران
در درد بمرديم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت
زان پيش كه گويند كه از دار فنا رفت

Thu Jan 21, 11:34:00 pm 2010  
Anonymous blue said...

بر آستانه در گردِ مرگ مي باريد
از آسمان شبزده در شب
تگرگ مي باريد
و از تمام درختان بيد
با وزش باد
برگ مي باريد
كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت
به جاودان پيوست
و بازوان بلندش
كه نام نامي او را هميشه با خود داشت
به جان جان پيوست
به بيكران پيوست

Fri Jan 22, 01:45:00 pm 2010  
Anonymous Anonymous said...

ان پرنده که پرید از فراز سر ما
و
صدایش پهنای افق را درّید
به چراغ و اب و ایینه
پیوست!

Fri Jan 22, 04:13:00 pm 2010  
Anonymous lena said...

کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بی تو به جان امدم ز غمناکی

Fri Jan 22, 10:07:00 pm 2010  
Anonymous blue said...

ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است

ببين كه در طلبت حال مردمان چون است

به ياد لعل تو و چشم مست مي‌گونت

ز جام غم مي لعلي كه مي‏خورم خون است

Sat Jan 23, 12:43:00 am 2010  
Anonymous lena said...

دوش آگهي ز يار سفرکرده داد بادهر شام برق لامع و هر بامداد باد
کارم بدان رسيد که همراز خود کنم هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد در چين طره تو دل بي حفاظ من يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد امروز قدر پند عزيزان شناختم بند قباي غنچه گل مي‌گشاد باد خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن صبحم به بوي وصل تو جان بازداد باد از دست رفته بود وجود ضعيف من جان‌ها فداي مردم نيکونهاد باد

Sun Jan 24, 01:25:00 am 2010  
Anonymous blue said...

اينك من آن عمارت از پاي بست ويرانم

آيا دوباره باز نخواهي گشت ؟

!نمي دانم

Sun Jan 24, 01:57:00 am 2010  
Anonymous lena said...

دل دیگر ان طاقت را ندارد
از در و دیوار غم میبارد
...

Sun Jan 24, 02:03:00 am 2010  
Anonymous mahi said...

خاطرات چقدر نزدیکند ... نگاهشان می کنم و با دست حسشان می کنم ...

عطرشان پیچیده ... حس می کنم خوشبو شده ام ... خواب نیستم ...

با خاطره ها عشق بازی می کنم ...

Sun Jan 24, 11:53:00 am 2010  
Anonymous blue said...

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

Sun Jan 24, 11:09:00 pm 2010  
Anonymous lena said...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
...

Mon Jan 25, 12:54:00 am 2010  
Anonymous blue said...

در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

Mon Jan 25, 01:36:00 am 2010  
Anonymous lena said...

روشن تر از خاموشی،چراغی ندیدم،

و سخنی،به از بی سخنی،نشنیدم.

ساکن سرای سکوت شدم،

و صدری صابری در پوشیدم.

مرغی گشتم؛

چشم او،از یگانگی

پر او،از همیشگی،

در هوای بی چگونگی،می پریدم.

کاسه ای بیاشامیدم که هرگز،تا ابد،

از تشنگی او سیراب نشدم.

Mon Jan 25, 01:45:00 am 2010  
Anonymous blue said...

آن چـنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام کـه مـپرس

Mon Jan 25, 02:03:00 am 2010  
Anonymous Shahrzad said...

داد ترا نمي‌برم از ياد، در قفس

اي داد بر تو رفت چه بيداد در قفس



گويي زجان و هستي من مايه مي‌گرفت

فريادها كه جان تو سر داد در قفس



ديوار و در گشوده نشد، گرچه صدهزار

چون تو زدند پرپر و فرياد در قفس



چون آفتاب رفتي و من دير چون غروب

چشمم به جاي خالي‌ات افتاد در قفس



از آن همه اميد گرامي دريغ و درد

ديگر نمانده هيچ، بجز باد در قفس.

Tue Jan 26, 01:08:00 am 2010  
Anonymous blue said...

و من دوباره زندگيم را،

آغاز مي كنم .

پر باز مي كنم .

پرواز مي كنم .

Tue Jan 26, 07:34:00 pm 2010  
Anonymous lena said...

دل تو
كه به اندازه يك عشقست
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد
به شکفتن زيباي گلها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه خانه ات كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه يك پنجره مي خوانند
آه
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت
واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در
باغ خاطره هاست

Tue Jan 26, 07:56:00 pm 2010  
Anonymous blue said...

غريو باد هياهوگر

- به باغها پيچيد

و كوچه باغ پر از برگهاي زرد سرگردان شد

و خاك باغ در انبوه برگهاي خزان ديده
- محو گشت
- پنهان شد

و باد برگ درختان باغ را پير است

درخت عريان شد

Wed Jan 27, 12:45:00 am 2010  
Anonymous Anonymous said...

اما تو باور نکن

Fri Dec 23, 11:02:00 pm 2011  

Post a Comment

<< Home