Life!
A crust of bread and a corner to sleep in,
A minute to smile and an hour to weep in,
A pint of joy to a peck of trouble,
And never a laugh but the moans come double;
And that is life!
A crust and a corner that love makes precious,
With a smile to warm and the tears to refresh us;
And joy seems sweeter when cares come after,
And a moan is the finest of foils for laughter;
And that is life!
20 Comments:
او همیشه از سال های کودکی با حسرت یاد می کرد
عطر قران پدر در فضای ذهنش پراکنده
و صدای گنجشک ها که
« حس جاری طبیعت اند »
و غم کودکانه او،
وقتی از طفلی معصوم یاد می کرد
با نام " توپولی"
فضای شعر ، خانه و محله قدیمی
اری
و این بود خاطره اش از
...زندگی
کاش مي شد در سکوت دشت سبز ناله ي غمگين باران را شنيد ... کاش مي شد با کلامي سرخ و سبز يک دل غم ديده را تسکين داد.
کاش مي شد
Evil
به معنای شر و بر عکس این واژه
Live
به معنای زندگی است
حال
زاویه دید مهم است یا کلمات
...؟؟
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه
همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت
ذهنم هنوز می تپد و قلبم آزاد است .
پر می کشم ,
اوج می گیرم ,
می خندم و زندگی را معنا می بخشم .
درست است..
من برای زندگانی کردن آمده ام نه زنده ماندن ...
بودن
یا نبودن...
بحث در این نیست
وسوسه این است.
یا بگوییم
مردن و به خواب رفتن
... ودیگر هیچ
تنهائی جای پایش را عمیق تر
و ماندن در این غربت
لحظه های غرق در مرداب را
...شدت بخشیده
زندگی خواب است
و عشق رویای ان
...
سالــــها دفتـــــــر مـــا در گـــرو صهـــبا بــود
رونـــق میکـــــده از درس و دعــــــای مــــا بـود
نیکـی پیــر مغــان بیــــن که چو ما بدمســـتـان
هر چه کردیـــــم به چشـــم کرمـــش زیبـا بـود
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
بانگ نوش شادخواران یاد باد
از من ایشان را هزاران یاد باد
کوشش آن حق گزاران یاد باد
زنده رود باغ کاران یاد باد
ای دریغا رازداران یاد باد
دیشـب بـه سیل اشک ره خواب میزدم
نـقـشی بـه یاد خـط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نـظر و خرقـه سوخـتـه
جامی بـه یاد گوشـه مـحراب میزدم
محراب تهی شد
نسیمی
سیاهی
و ستاره ای
هستی بود
و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
...
اينك من آن عمارت از پاي بست ويرانم
آيا دوباره باز نخواهي گشت ؟
...نمي دانم
قلبم فراموش نمیکند !
فراموش نمیکند که روزگاری همه هستیش بودم!
تنها دلیل تپشش
تنها تاب و توان بیتابی هایش
فراموش نمیکند تا شاید تو دوباره او را به یاد آوری
به یاد آوری که چقدر از من پر بود و از خویش دل شاد!
به یاد آوری که کسی با نفسهای او زندگی میکرد
و با صدایش به آرامش میرسید
اگرچه دیر است
اما میگویم
...
از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از
دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان او شنید :
”زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست “
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی او می خوابید
قصه ی نغز ش از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
...
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
ایینه در برابر
ایینه اش می گذارم
تا با
او ابدیتی بسازم
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد
Post a Comment
<< Home