Simple

Tuesday, January 21

دل



دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ
که تا جـای کس دیــــگر نباشد

24 Comments:

Anonymous Anonymous said...

همين جا، در حوالی همين کوچه ی گمشده و نزديک به همين ميلِ هميشه‌ی رفتن...
حوصله کن ری‌را،
خواهيم رفت.
اما خاطرت باشد
هميشه اين تويی که می‌روی
هميشه اين منم که می‌مانم ... ...
.....
.....
اين صبح، اين نسيم، اين سفره‌ی مُهيا شده‌ی سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يکی شدند و يگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمديم.
اول فقط يک دلْ‌دل بود. يک هوای نشستن و گفتن.
يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. يک هنوز باهمِ ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يکصدا شديم. هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه، همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن.
برای يک قدم‌زدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته، برای يک خلوتِ دل‌ْ‌خاص، برای يک دلِ سير گريه کردن ...
برای همسفر هميشه‌ی عشق ... باران!
باری ای عشق، اکنون و اينجا، هوای هميشه‌ات را نمی‌خواهم
... نشانی خانه‌ات کجاست؟
.....
می‌دانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسيده می‌آيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی‌دانستم
ای دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گريه‌ام
پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
راستی هيچ می‌دانی من در غيبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی يکی خط ساده هم به مقصد نرسيد؟!
رسيد، اما وقتی
که ديگر هيچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خويش را نمی‌ديد
...
...
حالا ديگر دير است
من نامِ کوچه‌های بسياری را از ياد برده‌ام
نشانی خانه‌های بسياری را از ياد برده‌ام
و اسامی آسان نزديکترين کسانِ دريا را ...!
راستی آيا به همين دليلِ ساده نيست
که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد؟!
....
می‌دانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا همه می‌دانند که همه‌ی ما يک‌طوری غريب
يک طوری ساده و دور
وابسته‌ی ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقه‌ايم.


آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خوابِ عصر جمعه را می‌ديد.
ما از اولِ کتاب و کبوتر
تا ترانه‌ی دلنشين پريا
ری‌را و دريا را دوست می‌داشتيم.


ديگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پياله‌ی آب نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ايوانِ آذرماه نخواهم گرفت
ديگر نه خوابِ گريه تا سحر،
نه ترسِ گمشدن از نشانیِ ماه،
ديگر نه بُن‌بستِ باد و
نه بلندای ديوارِ بی‌سوال ...!
من، همين منِ ساده ... باور کن
برای يکبار برخاستن
هزار‌هزار بار فروافتاده‌ام.


ديگر می‌دانم
نشانی‌ها همه دُرُست!
کوچه همان کوچه‌ی قديمی و
کاشی همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم،
خانه همان خانه و باد که بی‌راه و بستر که تهی!

ها ری‌را، می‌دانم
حالا می‌دانم همه‌ی ما
جوری غريب ادامه‌ی دريا و نشانیِ آن شوقِ پُر گريه‌ايم.
گريه در گريه، خنده به شوق،
نوش! نوش ... لاجرعه‌ی ليالی
در جمع من و اين بُغضِ بی‌قرار،
جای تو خالی

Tue Jan 21, 09:27:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن

Wed Jan 22, 08:55:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیافتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز
حتی اگر خیال منی دوست دارمت
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
تورفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت

Thu Jan 23, 11:01:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرک باد نام تو -

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...

Sat Jan 25, 12:19:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

درمان درد عاشقان صبرست است و من دیوانه ام ، نه درد ساکن می شود نه ره بدرمان می برم
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن،تو بار جانان می بری من بار هجران می برم

Sat Jan 25, 09:20:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

با تو در باران
به تماشای رود می گذریم
لحظه یی در بهار
می دانم
لحظه یی در بهار می میرم

Sun Jan 26, 02:39:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد،همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست،ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

Sun Jan 26, 08:38:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد،همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست،ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

Sun Jan 26, 08:38:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

منی رساله حب و منک رساله حب و یتشکل الربیع...

Sun Jan 26, 11:08:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I,
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.

Mon Jan 27, 12:38:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه...

Mon Jan 27, 08:43:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

شکوهی در جانم تنوره می کشد
گوئی از پاک ترین هوای کوهستان
لبالب
قدحی در کشیده ام

در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصی میکنم-
دیوانه
به تماشای من بیا!

Tue Jan 28, 12:57:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

هر زمستون پیش از اینکه ریشه پابندت کنه
شاخه اتُ بردار و تمرین تبر کن با خودت...

Tue Jan 28, 08:49:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

ﺑﺸﺎﺭﺗﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﻴﺎﺭ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ!
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ، ﺯ ﺁﻣﺪﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟

Tue Jan 28, 08:48:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

Wait, for now.
Distrust everything, if you have to.
But trust the hours. Haven't they
carried you everywhere, up to now?

Wed Jan 29, 04:54:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست

کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

Wed Jan 29, 11:11:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

Wed Jan 29, 11:16:00 am 2014  
Anonymous blue said...

I have been easy with trees
Too long.
Too familiar with mountains.
Joy has been a habit.
Now
Suddenly
This rain.

Wed Jan 29, 11:01:00 pm 2014  
Anonymous Lilac said...

“I always like walking in the rain, so no one can see me crying.”

Thu Jan 30, 12:39:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ؛
ﺷﮑﻨﺠﻪﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥِ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺭﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭﻩ ﮐﻦ.
ﻭ ﻫﺮﺍﺱ ﻣﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ
ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﯿﺪ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪﯼ ﻣﺎ
ﺗﺮﺍﻧﻪﯼ ﺑﯿﻬﻮﺩﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﺣﺮﻓﯽ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺣﺘﯽ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻧﯿﺎﯾﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ
ﺑﺮ ﻣﺎﺵ ﻣﻨﺘﯽﺳﺖ؛
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﺖ

Sat Feb 01, 10:46:00 pm 2014  
Anonymous blue said...


دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.

Sun Feb 02, 01:13:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم .
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .
من همه محو تماشای نگاهت .
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

Tue Feb 04, 07:44:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور تو ام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ
که تا جـای کس دیــــگر نباشد

Wed Feb 12, 01:53:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...


خداوندا دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف آن پری شد
پری دید و پریشان گشت فایز
پری رو هر که دید از دین بری شد

Wed Feb 12, 01:58:00 pm 2014  

Post a Comment

<< Home