Simple

Wednesday, September 10

به کردار کرگدن تنها سفر کن




با چشمانی فرو افتاده، بی درنگ
با حواسی نگهبانی شده، با اندیشه هائی نگاهبانی شده
با دلی که نه چرکین شود نه بسوزد
به کردار کرگدن تنها سفر کن
چون شیر بی باک از آوازها
چون باد نه در بند دام
چون نیلوفر بی آلایش آب
به کردار کرگدن تنها سفر کن

8 Comments:

Anonymous Tree said...

گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم،از اشاره،از حروف
از این جهان بی جهت،که میا،که مگو،که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هرچه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده،کیستم،اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست،فاصله ای هست،فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم...بروم...
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم
کجا برو؟!؟

Fri Sept 19, 05:46:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار … هی بخند
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن

Fri Sept 19, 06:14:00 pm 2014  
Anonymous Lilac said...

قـل لـلأحبة كيف أنـعم بعدكـم ....
و أنـا الـمـسافر والـقـلـب مــقـيم.
عـذبـيـنـي بـكـل شـيء ســوى....
الـصـدّ فمـا ذقـت كالـصـدود عـذابــا.
وقد قـادت فؤادي في هـواهــا ....
وطـاع لها الفؤاد و مـاعـصاهــا.
خـضعت لها في الحب من بعد عزتي ....
وكـل محب لـلأحـبـة خـاضع.
ولقد عـهدت الـنار شـيـمـتها الـهــدى ....
وبـنار خـديـك كـل قـلـب حائـر.
عـذبـي ما شئـت قـلبـي عـذبـي ....
فـعـذاب الحب أسـمـى مـطـلبي.
بعضي بـنار الـهـجر مـات حـريـقـا ....
والـبعض أضـحى بالـدموع غـريقـا.

Fri Sept 26, 07:59:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

توبه کنم که بشکنم ز هر نفس...لذت توبه کردنم توبه شکستن است و بس

Sat Sept 27, 08:43:00 am 2014  
Anonymous Lilac said...

أستشف الوجد فى صوتك آهات دفينة
يتوارى بين أنفاسك كى لا أستبينَ
لستُ أدرى أهو الحبُ الذى خفت شجونه
أم تخوفت من اللومِ فآثرت السكينةُ
كم ظلمت الآنين بين ضلوعى
بعد رجع لحنً من الاغانى العذابِ
وأنا أحتسى مدامع قلبى
حين لم تلقنى لتسأل مابى

Sat Sept 27, 11:55:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

"Whether you think you can or you think you can’t, you’re right"

Fri Oct 03, 10:51:00 pm 2014  
Anonymous Lilac said...

عندما يَجْتاحُنا الحزنُ الرَّماديُّ،
ونُقْعِي في زوايا القلبِ مكسورين،
نَجْترُّ الحكاياتِ القديمة .
الأسى الفارغُ يستيقظُ من بيْنِ الدَّهالِيزِ،
ويصحُو وترُ الشَّجْوِ،
الكتاباتُ التي جَفَّتْ على الأوراقِ كانت ذات يومٍ صوتنا العَالِي ،
لفْح الشَّوْقِ ، والرُّؤْيا الحميمة .
خرجتْ منها وجوهٌ لفَّعتْها دورةُ الأيامِ،
شاخْتْ في كُوى النِّسْيانِ .
في الجدارِ الأسْودِ الشَّاخصِ نرتدُّ،
وفي قاعِ العيونِ الجُوفِ نَهْوِى،
نَكْتَوِي مِنْ لذعةِ الذكرى،
ومن وحْدِتَنْا في ليلنا العارِي،
ومِنْ هَوْلِ انسحاقِ القلْبِ من طَعْمِ الهزيمة.
ها أوانُ الْفَصْلِ ، بوحِي ، اعْتَرِفِي ، لا تَدَّعِي بَعْدُ عُزُوفا
و اهْتِكِي عنك ستار الرَّغْبَةِ الْحُبْلىَ ،
قِنَاعَ الأسفِ الكاذبِ، ذاك المضحكُ الْمُبْكِي ، فما عادَ يفيدُ الصَّمْتُ ، كُوشِفْتِ ، وأتُرِعْتِ من اليأسِ صُنُوفا

Mon Oct 06, 02:00:00 am 2014  
Anonymous blue said...

تاابدطعنه ی یوسف به زلیخاباقیست...عشق ایجاب کند،این همه رسوایی را..

Wed Oct 15, 01:35:00 pm 2014  

Post a Comment

<< Home