Simple

Sunday, November 9

صوفی بدخشی


می‌گذشت از نظرم چشم سیاهی عجبی
او نگاهی عجبی کرد و من آهی عجبی
لشگری غمزه او ملک دلم کرد خراب
پادشاهی عجبی بود و سپاهی عجبی

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

زعرش دیده گان تو
حلاوت غمی بمن حلول میکند
تراچه اندوهی هزار ساله
بردل است.
که درسپهرنگنجدو
به من تمام میشود؟..؟

Mon Nov 10, 03:46:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد
همـــــــــــه

Mon Nov 10, 06:26:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوكواران تواند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك، اما آيا
باز بر مي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد

Wed Nov 12, 04:04:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست

می‌نشینم رو به رویت
خستگی در می‌کنی
چای می‌ریزم برایت
توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و میپرسی
که حالت بهتر است؟!
باز می‌خندم که خیلی
گر چه می‌دانی که نیست

شعر می‌خوانم برایت
واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم
توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت
می‌شود آیا کمی
دستهایم را بگیری
بین دستانی که نیست؟!

وقت رفتن می‌شود
با بغض می‌گویم نرو...
پشت پایت اشک‌ها می‌ریزم
در ایوانی که نیست


می‌روی و
خانه لبریز از نبودت می‌شود
باز تنها می‌شوم!
با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی
کار آسانی که نیست...!
زندگی گاه به کام است و بس است
زندگی گاه به نام است و کم است
زندگی گاه به دام است و غم است
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام
زندگی معرکه‌ی همت ماست

زندگی گاه به نان است و کفایت بکند
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند
رهایم می‌کند
رهایم می‌کند
...

Mon Nov 17, 04:33:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

عشق تو را اختراع کردم
چونان کسی که در تاریکی
تنها می خواند
تا نترسد...

Mon Nov 24, 06:59:00 pm 2014  
Anonymous blue said...


مثل آئینه که از دیدن خود می شکند

مثل عکسم که نمی خواست بخندد شده ام

Sat Dec 06, 06:58:00 am 2014  

Post a Comment

<< Home