گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت يادگاران تواند رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوكواران تواند در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد رفته اي اينك، اما آيا باز بر مي گردي ؟ چه تمناي محالي دارم خنده ام مي گيرد
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینم رو به رویت خستگی در میکنی چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟!
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو... پشت پایت اشکها میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود باز تنها میشوم! با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است باور این که نباشی کار آسانی که نیست...! زندگی گاه به کام است و بس است زندگی گاه به نام است و کم است زندگی گاه به دام است و غم است چه به کام و چه به نام و چه به دام زندگی معرکهی همت ماست
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند زندگی گاه به جان است و جفایت بکند زندگی گاه به آن است و رهایت بکند رهایم میکند رهایم میکند ...
6 Comments:
زعرش دیده گان تو
حلاوت غمی بمن حلول میکند
تراچه اندوهی هزار ساله
بردل است.
که درسپهرنگنجدو
به من تمام میشود؟..؟
من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد
همـــــــــــه
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوكواران تواند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك، اما آيا
باز بر مي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد
در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست
مینشینم رو به رویت
خستگی در میکنی
چای میریزم برایت
توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی
گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت
واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم
توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت
میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری
بین دستانی که نیست؟!
وقت رفتن میشود
با بغض میگویم نرو...
پشت پایت اشکها میریزم
در ایوانی که نیست
میروی و
خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم!
با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی
کار آسانی که نیست...!
زندگی گاه به کام است و بس است
زندگی گاه به نام است و کم است
زندگی گاه به دام است و غم است
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام
زندگی معرکهی همت ماست
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند
رهایم میکند
رهایم میکند
...
عشق تو را اختراع کردم
چونان کسی که در تاریکی
تنها می خواند
تا نترسد...
مثل آئینه که از دیدن خود می شکند
مثل عکسم که نمی خواست بخندد شده ام
Post a Comment
<< Home