Simple

Saturday, December 6

کمی بد شده ام


خبر این است که : من نیز کمی بد شده ام
اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم
شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
عشق برخاست که شاعرتر از آنم بکند
که همان لحظه ی دیدار تو شاید شده ام
شعر و عشق این سو و آن سوی صراط اند که من
چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام
مدعی نیستم اما، هنری بهتر از این؟
که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام

12 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خبر این است که من نیز کمی بد شده ام

اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم

شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام

عشق یرخواست که شاعرتر از آنم بکند

که همان لحظه ی دیدار تو شاید شده ام

شعر و عشق این سو آن سوی صراط اند که من

چشم را بسته و از واهمه اش رد شده ام

مدعی نیستم اما هنری بهتر از این؟

که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام

مادرم شاعری و عاشقی ام را که گریست

باورم گشت که گمگشته ی مقصد شده ام

پیرزن گر چه بهشتی ست، دعایم همه اوست

یادم انداخت که چندیست مردد شده ام

یادم انداخت زمان قید مکان را زد و رفت

منِ جامانده در این قرن زمانزد شده ام

مثل آئینه که از دیدن خود می شکند

مثل عکسم که نمی خواست بخندد شده ام

لحظه ها نیش به بلعیدن روحم زده اند

شکل آن سیب که از شاخه می افتد شده ام

همسرم حاصل جمع همه ی آینه هاست
حیف من آنچه که او یاد ندارد شده ام.

Sat Dec 06, 06:40:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است

Sat Dec 06, 06:57:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

رشک برم کاش قبا بودمی
چون‌که در آغوش قبا بوده‌ای

Sat Dec 06, 08:08:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

مدعی نیستم اما هنری بهتر از این؟

که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام

Mon Dec 08, 10:23:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

در دست ها ی چه کسی
اسراف می شوی تو
اکنون که من
به ذره ذره ات محتاجم؟

Tue Dec 09, 07:08:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

باز آمدم که فکر ترا آب و گل کنم
مادر اجازه است کمی درد دل کنم
مادر اجازه است که چیزی بگویمت
از حس دردناک مریضی بگویمت
از حس دردناک خودم، کودک خرت
اصلاً بلای بد شده این بچه بر سرت
هرگز بنای کاخ امیدت نبوده ام
دستی به روی موی سپیدت نبوده ام
افتاده ام میان بلاهای روزگار
کس نیست یک صدا بزند های روزگار!
مادر غمی بزرگ دلم را گرفته است
تقدیر شوم من پی خوبی نرفته است
میخواستی که سایۀ روی سرت شوم
فرزند نیک سیرت و نام آورت شوم
میخواستی که مرد بزرگی شوم، نشد
بُرنده مثل پنجۀ گرگی شوم، نشد
من مرد روزگار خودم هم نمی شوم
پی برده ام به این که من آدم نمی شوم
مادر! گپی برای من از زنده گی نگو
دیگر نیاز نیست به تحقیق و جستجو
من مو به مو تمام جهان را شناختم
یعنی که درد های کلان را شناختم

Thu Dec 11, 08:56:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

گاهي نياز داريم بي خيال شويم ؛
بي خيال گذشته
بي خيال آينده
بي خيال احساس،
بي خيال اگرها و شايدها
گاهي لازم است
بگوييم هر چه باداباد ... !

Sun Dec 14, 02:41:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

حالم شبیه لرزه‌ی گنجشکِ روزِ سرد
آرامش‌اش به‌هم زده از منتهای درد

Tue Dec 16, 09:04:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

یک لحظه خواستم.
چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو بَرَد
خواستم تو را
آن سطرها گذشت و
حالا
این پیریِ مدام
مرگ را زیبا کرده است
آنقدر
که کوهِ کنارِ خانه‌ام
حتی اگر آتشفشان کند
از ایوان و غروب و قهوه‌ای که تازه ریخته‌ام
نخواهم گذشت
من که با ماه
از پنجره‌ات می‌آمدم
روزهاست
پشت پیغام‌گیر
گیر کرده‌ام
دردیست
دردیست
دردیست
خونت جوان بماند و
پایت پیر شود

Fri Dec 19, 05:08:00 pm 2014  
Anonymous blue said...

شکل آن سیب که از شاخه می افتد شده ام

Sun Dec 21, 06:11:00 am 2014  
Anonymous Anonymous said...

من نمی‌دانم در این‌جا دست در دست کدامین دوست باید داد/ دشنه در کتف کدامین خلق باید کرد/ جام بر جام که باید زد؟ من نمی‌دانم چه باید کرد؟ من نمی‌دانم چه باید گفت؟/ مانده‌ام در شب، در کلاف کوچه‌های تنگ، کورمال و دست بر دیوار، تا کدامین راه، می‌گشاید روزنی در این‌همه بن‌بست؟

Tue Dec 30, 05:09:00 pm 2014  
Anonymous Anonymous said...

ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس وغمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من

Tue Dec 30, 07:18:00 pm 2014  

Post a Comment

<< Home