Simple

Thursday, January 1

نمی‌دانم



من نمی‌دانم در این‌جا دست در دست کدامین دوست باید داد
دشنه در کتف کدامین خلق باید کرد
 جام بر جام که باید زد؟ من نمی‌دانم چه باید کرد؟
 من نمی‌دانم چه باید گفت؟
 مانده‌ام در شب، در کلاف کوچه‌های تنگ، کورمال و دست بر دیوار
 تا کدامین راه، می‌گشاید روزنی در این‌همه بن‌بست؟

16 Comments:

Anonymous Anonymous said...

جز من، اَگَـرت عاشق و شیــداست، بگو
وَر میــلِ دلـت، بـه جانــب ماســــت، بگو
وَر هیـــــچ مَـــرا در دل تــو جــاسـت، بگو
گر هست بگو،
نیــــست بگو،
راســـــت بگو
راســـــت بگو
راســــت بگو!

Thu Jan 01, 04:33:00 pm 2015  
Anonymous Blue said...

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده‌ام که مپرس

Thu Jan 01, 07:39:00 pm 2015  
Anonymous Anonymous said...

چه دانم های بسیار است ولیکن من نمیدانم که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

Thu Jan 01, 10:27:00 pm 2015  
Anonymous Nobody said...

گفتی به ناز « بیش مرنجان مرا ، برو! »
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست

Fri Jan 02, 09:48:00 am 2015  
Anonymous Blue said...

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم

زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

Fri Jan 02, 11:47:00 pm 2015  
Anonymous Nobody said...

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سراب فنا چشمه‌ی حیات منم؟
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده‌ی رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم؟
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه‌ی صفات منم؟
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی جهات منم؟
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی دان که کدخدات منم

Sat Jan 03, 10:21:00 am 2015  
Anonymous blue said...


هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

Mon Jan 05, 04:17:00 am 2015  
Anonymous Nobody said...

ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده
گر او نمی‌آید بگو ، آن دل که بردی باز ده

افتاده‌ام در کوی تو ، پیچیده‌ام بر موی تو
نازیده‌ام بر روی تو ، آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ، ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من ، آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده

تا چند خونریزی کنی ، با عاشقان تیزی کنی
خود قصد تبریزی کنی ، آن دل که بردی باز ده

از عشق تو شاد آمدم ، از هجر آزاد آمدم
پیش تو بر داد آمدم ، آن دل که بردی باز ده

Tue Jan 06, 08:11:00 pm 2015  
Anonymous Anonymous said...

دگر سخنی نیست...
گر سخنی هست، رمقی نیست...
هر چه هست طعم گس خاطره است...

Fri Jan 09, 09:36:00 am 2015  
Anonymous Anonymous said...

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

Fri Jan 09, 09:51:00 am 2015  
Anonymous Anonymous said...


گره ي عشق تو را هيچ كسي باز نكرد
تو خودت خواسته بودي كه معما بشوي


مي تواني فقط از زاويه ي يك لبخند

در دل سنگترين آدمها جا بشوي

Sun Jan 11, 05:54:00 am 2015  
Anonymous blue said...

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

Thu Jan 15, 01:23:00 pm 2015  
Anonymous Nobody said...

بر سر شطرنج چُست است اين غراب
تو مبين بازي به چشم نيم خواب

Wed Jan 21, 08:33:00 pm 2015  
Anonymous Nobody said...

بر سر شطرنج چُست است اين غراب
تو مبين بازي به چشم نيم خواب

Wed Jan 21, 08:34:00 pm 2015  
Anonymous blue said...

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی

Thu Jan 22, 05:18:00 pm 2015  
Anonymous Nobody said...

دل چو رو گرداند برگرداندن او مشکل است
روی دل تا برنگردیده ست برگردان مرا

Fri Jan 23, 08:55:00 am 2015  

Post a Comment

<< Home