A screen chages A new one arrives pictures come after pictures color runs into color the giddy clock in the dark Age ceaselessly rings Bang...Bang...Bang...
سرا پا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم اگر داغ دل بود ما دیدهایم اگر خون دل بود ما خوردهایم اگر دل دلیل است آوردهایم اگر داغ شرط است ما بردهایم
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است ...
Today I had a burial of my dead. There was no shroud, no coffin, and no pall, No prayers were uttered and no tears were shed I only turned a picture to the wall.
A picture that had hung within my room For years and years; a relic of my youth. It kept the rose of love in constant bloom To see those eyes of earnestness and truth.
16 Comments:
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان
بر تشنه ای ببارد
...
Listen for the stream
that tells you one thing.
Die on this bank.
Begin in me
the way of rivers with the sea.
A screen chages
A new one arrives
pictures come after pictures
color runs into color
the giddy clock in the dark Age
ceaselessly rings
Bang...Bang...Bang...
سرا پا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم
اگر داغ شرط است ما بردهایم
چقدر واقعه زود اتفاق افتاد
بلند بالایان چه می دیدند
که روز واقعه در مرگ
دوست خندیدند!
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست
فریادی
و دیگر
هیچ
فریاد
فریاد
گر او رود از یاد
...
ايـن صـبح تيـره بـاز دميـد از کجـا کـزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويـا طلـوع ميکند از مغـرب آفتـاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
سرود ابراهیم در اتش
چه مردی ! چه مردی!
که می گفت
قلب را شایسته تر ان
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند...
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه
خلقت از این بودن از این بدعت
خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری
می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
...
هزار شکر که از رنج زندگی آسود
وجود خسته و جان ستم کشیده من
به روی تربت من برگ لاله افشانید
به یاد سینه خونین داغ دیده من
مي وصلش که نشد عــــايد اين باده ي ما
ز فراقش مي اندوه به پيـــــــــــمان کردیم
شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کـجا دانـند حال ما سبکـباران ساحـلها
شب، تار
شب، بیدار
شب، سرشار است.
زیباتر شبی برای مردن.
آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد.
Today I had a burial of my dead.
There was no shroud, no coffin, and no pall,
No prayers were uttered and no tears were shed
I only turned a picture to the wall.
A picture that had hung within my room
For years and years; a relic of my youth.
It kept the rose of love in constant bloom
To see those eyes of earnestness and truth.
Death ends a life, not a relationship.
Post a Comment
<< Home